بعد ازدواجم آقا!
بعد ازدواجم، آقا!
بارها برایت نوشته ام؛
ناشکری نمی کنم،هر بار هم که نوشته ام، به طریقی جوابم را داده ای.
ولی عزیز، چند بار اخیر را احساس دوری کرده ام؛
می بینی ، حال و وضعم عوض شده، ازدواج کرده ام.
عزیز، عزیز، عزیز!
خودت می دانی من دوری نمی کنم، تمام من، تویی؛ چطور می توانم از خودم دوری کنم.
پس این احساس دوری، بعد ازدواجم آقا…؟ چرا؟
من که همانم، همان طلبه ساده و بی ادعا و خواهانت.
من هنوز همانم، همان که به قول هم کلاسی هایش خیلی بالا می پرد و تو را می خواهد.
عقایدم همان است، همان أذنی، خوش بین؛
همان رحماء بینهم، أشداء علی الکفار؛
همان دیوانه علم آموزی؛
همان عاشق خدایی شدن، حل شدن در خدا.
آری عزیزم، راست می گویی، عقایدم همان است، ولی افعالم، نه.
مستحباتم کم شده، مکروهاتم زیاد شده؛
و از تو دور نیست، گاهی خطا هم رفته ام.
آیا من گم شده ام؟
آیا خطاب این آیه به من است: أ رضیتم بالحیوة الدنیا من الاخرة؟
خدا به دور کند،
خدا رحم کند.
یارا! در این پریشان حالی دستم بگیر،
دیدم چند بار خواب افتادن از بالا بلندی ها را نشانم داده ای!
نه،
من،
من،
من، اهل این پایین نیستم،
دستم بگیر،
افتاده ای صدایت می زند،
رحمی،
رحمی،
رحمی،
اشکم ببین
و دل ترک خورده ام.
می ترسم،
می ترسم به آرزوها و رؤیا های بلند پروازانه ام که نرسم، هیچ،
با اسفل السافلین دم خور شوم.
تو امامی؛
گفته اند چون پدر، مهربانی.
مهربان من!
مگذار عادت کنم به پایین نشستن ها،
مگذار دل خوش کنم به چند روضه حسین گوش کردن ها،
مگذار دل خوش کنم به حجاب محکمم،
مگذار به این ظاهر ها آرام گیرم.
دریایم را موجی کن، طوفانی کن،
بگذار دوباره
ز مهرت،
ز هیبتت،
ز حرمتت،
بخروشم
تا پروازم را به خاطر آورم
و ادامه دهم
تا….